جنگ جهانى اول از پاره اى جنبه ها واقعه اى یگانه در تاریخ جهان است. به قرن بیستم شکل داد و نتایجش همچنان بر دنیاى ما سایه افکنده است.
طولانى ترین نبرد. پیشتر جنگهاى سى ساله در همان منطقه اروپا درگرفته بود. جنگ جهانى بعدى دو سال بیشتر به درازا کشید و تلفات انسانى مستقیم آن سه تا پنج برابر جنگ پیشین بود.
گرچه ناظرانى پسوند «جهانى» و «اول» را در همان سالها مطرح کردند، تا درگرفتن جنگ 45ـ1939، نبردهاى 18-1914 را «جنگ بزرگ» مىخواندند. به سه قاره کشید و ارتشهاى چهار قاره در آن جنگیدند. مرکز جهان همچنان اروپا بود، فاصله بین مسکو تا پاریس و لندن. اما با فروریختن حصارهاى دنیاى قدیم، بر تمام جهان اثر گذاشت و ایالات متحده را وارد صحنه سیاست و رقابتهاى جهانى کرد.
نقطه عطفى شد در ختم دنیاى قدیم (ختم هم در معنى پایان و هم با توجه به بار سوگوارانه رایج در فارسى). سالهاى پیش از شروع آن جنگ را غربیانى عصر «زیبا» مىخوانند: رفاه و شادى براى اقلیت دارا، و ادامه قناعت شیوه زندگى سنتى در میان کمتر برخوردارها. جنگ بزرگ به روابط طبقاتى رایج قرن نوزدهم پایان داد. دودمانهاى شاهى همراه با تلقى الهى از سلطنت، فئودالیسم و امتیازهاى اشرافى به تاریخ پیوستند. سیاست از تالارهاى قدرت به خیابان آمد و فکر انقلاب از آرمانى رؤیایى تبدیل به برنامه شد. اریکهابزبام، صاحبنظر انگلیسى، قرن بیستم را «قرن کوتاه» مى خوانَد که به عقیده او با 1914 شروع شد و با 1989 و تخریب دیوار برلین پایان یافت.
نبردهاى جنگ بزرگ از نظر حماقت و بىمعنایى هم یگانه بود. بخشى تعیینکننده از آن جنگ در جبهه شرق اتفاق افتاد که ابتدا نبرد آلمان و اتریش ـ هُنگرى با روسیه بود و بعدا نبرد بریتانیا (و متحدان استرالیایى و نیوزیلندی) علیه امپراتورى عثمانى (مرد بیمار اروپا) هم به آن افزوده شد.
اما مشخصه کل آن جنگ، جبهه غرب است: نبرد یکتنه آلمان با فرانسه، بریتانیا (شامل هند و کانادا)، ایتالیا (از 1915) و آمریکا (از 1917). نام جبهه غرب مترادف شد با بیهودگى، تکرار اعمالى بى ثمر، سالها پوسیدن صدها هزار مرد جوان در گل و لجن بن بستى که دولتها قادر به خروج از آن نبودند.
پس از یک رشته نبرد پرتلفات و پرتحرک در اوت 1914، با مغلوبه شدن جنگ، از پشت مرز سوییس تا بلژیک و فرانسه و تا ساحل کنار کانال مانش سنگرهایى به هم پیوسته به درازاى حدود 9600 کیلومتر در مقابل همدیگر کندند و شمارى عظیم سرباز در آنها استقرار یافتند ـــ به بیان دقیقتر، تبعید شدند، سکنى گزیدند، بیتوته کردند، گیر افتادند. سنگرها، یا خندقهاى طولانى، در جاهایى شکل نوعى محله و گذر مى یافت و سربازها سقف و حتى اتاقهایى با در و پنجره معمولى مى ساختند و جلو پنجره ها گلدان مى گذاشتند. واقعیتْ وحشتناک تر از این حرفها بود.
کف خندقها که معمولا بیش از دو متر عمق داشت آب باران جمع مىشد و موشهاى درشت صحرایى در دیواره آنها تولید مثل مىکردند. انسان، ادرار، مدفوع، مگس، شپش، ساس، کنه، مهمات، تفنگ، فشنگ، زخمى، جنازه و موش کف خندق ولُو بود. در این راهروها از چند پله بالا مىرفتند، از پشت کیسه هاى شن به خندق مقابل تیر مىانداختند، پس از آنکه توپخانه از جاى دیگر باران گلوله بر سر دشمن مى باراند سربازها بیرون مى ریختند، به خندق رو به رو یورش مى بردند، از ردیف سیمهاى خاردار مىگذشتند، در جنگ تنبهتن با سرنیزه مىکشتند یا اسیر مى گرفتند، بخشى از مواضع دشمن را تصرف مى کردند، چند ساعت یا چند روز در آن مى ماندند، با ضدحمله بیرون رانده مى شدند، سر جاى اول برمى گشتند، چند روز یا چند هفته بعد حرکت از نو. روزها، ماهها، سالها به همین ترتیب. در هر یک از این حمله و ضدحمله ها و یورشها هزارها و گاه دهها هزار نفر کشته مى شدند اما سه سال هر طرفى همان جا که بود ماند.
در غرب خبرى نیست (1928)، روایت اریش ماریا رمارک، نویسنده آلمانى، از تجربه خویش در جنگ بزرگ، کم همانند و بلکه یگانه است.1 پس از قدرت گرفتن نازیها، نسخه هاى کتاب رمارک را هم به اتهام ضدمیهنى بودن در آتش انداختند. اندکى پس از انتشار کتاب، در آمریکا از این اثر فیلم ساختند. اما شمار فیلمهایى که درباره میدانهاى جنگ بزرگ ساخته شد کمتر از فیلمهاى مربوط به جنگ دوم است.2 ظاهرا به جنگ جهانى اول، گرچه آن هم واقعه اى است معاصر و آخرین فرد بازمانده اش در سال 2009 درگذشت، کمتر مىپردازند. سبب را شاید بتوان در ترکیب غیرقابل هضم بلاهت و فاجعه و پوچى جست. خیالبافى را راحت تر مىتوان پذیرفت تا واقعیتى باورنکردنى که عجیب تر از تخیل باشد. حتى توصیف غیرداستانى سنگرهاى جبهه غرب و ارتباط زنده ها و موشها و استفاده از جسد همرزمان بهعنوان زیرپایى بیشتر به شوخى سیاه مى ماند:
2 ژوئن 1916
بازگشت به سنگرها. گودالهاى این قسمت خط جبهه پر از موش است. خیلى وقتها روى سر و کله آدمهایى که خوابند مى دوند. وقتى بریانتین موهایم را لیس مىزدند خیلى حالم بد مىشد. تصمیم گرفتم به موهایم چربى نزنم.
28 اکتبر
انفجار گلوله هاى توپ تمام زمینها را شخم زده و روزهاست باران مى بارد. سى سانت که بکَنى به آب مى رسى. زمین بیشتر لجن است تا گل. آدم قدم که برمىدارد هشت- ده سانت فرو مىرود و به زحمت مىتواند پایش را بیرون بکشد. کسى که مدتى یک جا ایستاده یا نشسته به قدرى در لجن فرو مى رود که گیر مى کند و دوسه نفر باید کمکش کنند بیرون بیاید. آدمهایى که براى رفت و آمد به ستاد گُردان از سنگر بیرون مىروند در گل گیر مىکنند و هرقدر داد مىزنند نمىشود برایشان کمک فرستاد. آلمانیها همین جورى اینجا و آنجا توپ مى اندازند. کسى که یک جسد پیدا کند روى آن بایستد یا بنشیند خیلى شانس آورده.
9 نوامبر
از نامه هاى ستاد خیلى کفرى ام. روز و شب مدام از این کاغذها مى فرستند و خواب راحت از چشم آدم مى گیرند. بعضى هایش خیلى احمقانه و بیخودى است. تازه دارد با پاهاى یخ کرده خوابم مىبرد که امربر از راه مىرسد و مىپرسد هفته قبل گروهان من چند جفت جوراب داشت. مى گویم 5/141. پشتبندش نامه مىرسد: لطفا فورى توضیح بدهید چرا یک لنگه جوراب کم دارید. جواب مى نویسم چون گلوله توپ پاى یک نفر را برد.3
جنگ بزرگ دومین مرحله از سه تلاش تاریخى آلمان براى سروَرى بر اروپا بود. حرف یک ناحیه و دو ناحیه نبود؛ تمام اروپا را مى خواست. در سال 1870 ناحیه معادن آهن آلزاس و لُرن را از فرانسه گرفت و دو کار و نیم مانده بود: پاریس را بگیرد و فرانسه را به موقعیتى درجه دوم تقلیل دهد، و روسها را به آسیا برگرداند. نیم کار باقیمانده تقلیل نیروى دریایى بریتانیا به ناوگان حمل و نقل بود، نه دژى شناور که بتواند در برابر اراده معطوف به قدرت آلمان بزرگ، فرمانرواى جهان آینده، بایستد.
ریشه ها را مى توان در دو نکته یافت: آلمان پس از سایر ملتهاى غرب اروپا و با تأنى وارد رقابت در عرصه فرهنگ سازى و پیشتاز بودن در صنعت و نظامی گرى شد و تقریبا در تمام زمینه ها از آنها پیشى گرفت. زمانى که با احساس شکوفایى و بلوغ پا به میدان گذاشت نه تنها هماوردى براى خود نمى دید بلکه در حریفان قدیمى به تحقیر مى نگریست در عین آنکه در برابر قدمت آنها احساس حقارت مىکرد. انگلستان را جزو «مملکت دکاندارها» نمىدید (استثنائا در این مورد با ناپلئون موافق بود). برایشان باورکردنى نبود اهالى مملکتى چنان روبه انحطاط که زنان خواستار حق رأىْ سخنرانى نخست وزیر را به هم مى ریزند و به دستور پلیس گوش نمى دهند بخواهند بجنگند، آن هم با آلمان. اما نیک مىدانستند نیروى دریایى آن کشور، درست به دلیل دکاندارى و نیاز به واردکردن جنس از سرزمین هاى دوردست، نیمى از قدرت بحرى کل دنیاست.
وجود پاریس خار بزرگ دیگرى بود در دل و در چشم سران آلمان. «قیصر دائم السفر از نزول اجلال به پایتختهاى خارجى قوت قلب مىیافت و جایى که بیش از همه دلش مىخواست ببیند پاریس دستنیافتنى بود. در پاریس، مرکز تمام زیباییها، همه آنچه خواستنى بود، تمام آنچه برلین نداشت، به رویش بسته بود. مىخواست استقبال پاریسیان را به دست آورد و نشان عالى لژیون دونور بگیرد، و دو بار ترتیبى داد تا منویات ملوکانه به اطلاع فرانسویان برسد. دعوتى نیامد که نیامد.»4محبوبى چنین جفاکار نابود باید گردد.
در سده 1400 برلین «یک مشت کلبه چوبى بود» و در سال 1500 که معمولا سرآغاز عصر جهانگشایى و سرآمد شدن اروپاى غربى دانسته مى شود آلمان جامعه اى جنگل نشین تلقى مى شد. «واقعیت این است که آلمانىها در قرن هفدهم و هجدهم ساکنان ولایتى کم و بیش عقب افتاده بودند.»5 طى جنگهاى سى ساله، 48ـ1618، سپاه لوئى چهاردهم و حریفان دیگر «بخشى بسیار بزرگ از جمعیت آلمان را کشتار کردند و آنچه را در خور پیشرفت فرهنگى بود در دریاى خون فرو بردند. این فاجعه در تاریخ اروپا همانند ندارد. از زمان چنگیزخان تا آن زمان این همه آدم کشته نشده بودند».6
جنگل نشینان سابق در انتهاى قرن هجدهم فاتحان خونخوار قرن پیش را مردمانى مىدیدند پوچ و منحط با «کلاه گیس آبى و موهاى سبز... و خرچنگى که ژرار دُ نروال [ شاعر] در خیابانهاى پاریس مىگرداند تا نظر مردم را به خود جلب کند.7
در دهه هاى نخست قرن نوزدهم، آلمان، دانشگاه به معنى نوین کلمه را ایجاد کرد. دانشگاههاى معظم آکسفورد و کمبریج و سوربن بیشتر شبیه مدرسه هاى دینى بودند، مکانهایى براى ارائه محفوظات و تکرار حرفهاى گذشتگان. در انگلستان، نام جراحان در فهرست مربوط به صنف دلاک مى آمد، نه همراه نام پزشکان، زیرا دانش فرد بستگى به مهارتش در سخنورى و اظهار فضل داشت، نه اینکه تیغ به دست گیرد و روى بدن پر از چرک و خون بیمار عمل جراحى انجام دهد. جایى که جراحىْ علمى آکادمیک در خور فرد مفخم به حساب نیاید، شأن اجتماعى ریخته گرى و فلزکارى ناگفته پیداست.
در دانشگاه هاى آلمان علم از تکرار بیانات حکما تبدیل به جریان مداوم تحقیق براى ایجاد، و نه تنها کسب معلومات شد. تحصیلات عالى که تا آن زمان در بحث و مجادله و تحریر رساله هاى خواص فهم خلاصه مى شد قرار و قاعدهاى شامل تعیین درسهایى براى سالهاى تحصیل در دانشگاه یافت. از پایاننامه باید بهعنوان نتیجه کار فارغالتحصیل در برابر همگان، و نهتنها در محضر فضلا، دفاع مىشد.
این روندْ اختراع آلمانیها نبود. از نیمه دوم قرن هجدهم، در انگلستان انقلاب صنعتى با بهره گیرى از نیروى بخار آغاز شد و در فرانسه اصحاب انقلاب گر دائرهالمعارف تمام معلومات موجود را روى کاغذ آوردند. اما آنچه تجربه پروس ملوکالطوایفى و آلمان متحد بعدى را یگانه کرد سیل تبدیل علم به فن، فن به صنعت، و صنعت به محصولاتى بود قابل خرید و فروش و البته در دسترس قشون که همواره در همه جا بهترین خریدار ابزار جدید بوده است. آن سیل ابزار جدید، به بیانى، کار دست نظامیان و کل ملت آلمان داد که تا دیروز مشتى فئودال جنگسالار و سزاوار سرکوبى، و گلهاى رعایاى جنگل نشین به حساب مىآمدند. ملت پیشرو و نژاد یگانه اهل فکر و عمل باید بر نژادهاى پست و ملتهاى منحط سروَرى یابد.
اما زمین، منابع طبیعى، معادن و نیروى کار در اختیار نژادهاى پست و ملتهاى منحط بود. روسها، به نظر آلمانیها، بقایاى تاتارهاى استپهاى آسیاى میانه بودند که بى عذر موجه در شرق اروپا جا خوش کردهاند و باید به صحارى اجدادشان برگردانده شوند. فرانسه زبانها باید ایالاتى از امپراتورى پان ژرمن باشند و براى لهستانى و صرب و کلا اهل بالکان بهترین موقعیت قابل تصور، کارگرى و بردگى که براى آن به دنیا آمده اند، 8 تحت قیمومیت امپراتورى یگانه اروپا و قطب فرهنگ جهان است.
مى گفتند آلمان باید میان قدرت جهانىشدن یا سقوط یکى را انتخاب کند. در میان ملل جهان، آلمان از جهات اجتماعى سیاسى در رأس پیشرفت در فرهنگ است اما در محدوده اى کوچک و غیرطبیعى فشرده شده و نمى تواند بدون قدرت سیاسى فزاینده، دامنه بزرگتر نفوذ و سرزمینهاى جدید به اهداف اخلاقى بزرگش برسد. این افزایش قدرت باید با جنگ به دست آید. و نتیجه مى گرفتند: فتحْ قانون ضرورت است، جنگ قانون طبیعت است.
فریدریش نیچه از مسیحیت بیزار بود زیرا مىپنداشت تاکید این آئین بر شفقت و مسکنت و صلحجویى سبب شد فرهنگ اروپا به بیراهه بیفتد و از فضیلت جنگ و پیشرفت حاصل از آن باز بماند. اما غافل بود که ستایش خود او از قدرت و اراده معطوف به قدرت تا چه حد تحت تأثیر وقایع جارى پیرامون اوست، و اینکه در اطرافش، در میان ملتهاى اروپایى، سالهاست چه نبرد بى امانى براى دستیابى به قدرت، و نیل به قدرت هرچه بیشتر، جریان دارد.9
بىسبب نبود امثال نیچه مىغریدند و مىخروشیدند انسان صحیح و اصیل که دشمنانش او را وحشى موبور مى خوانند، و چنین باد و بیش باد، در نتیجه تلقینهاى رخوت آور مسیحیت و تحقیرهاى دشمنان پیرامونش گذاشته است شمشیرها زنگ بزند و کوسهاى جنگ خاموش شود. تمدن و فرهنگ آن چیزى است که جنگاور وحشى جوان موبور مى آفریند، نه آنچه جماعاتى فرتوت و خودباخته ادعا مىکنند (وحشى در معنى اسب سپید یالافشان نیالوده به غدر لندنى و ابتذال پاریسى، سرفراز ایستاده بر ستیغ کوه در پرتو طلایى خورشید صبحدم). سموم مکتب بازگشت به خویشتن ابرمردانه نیچه را بسیارى مسوول مصائبى مىدانند که آلمان در نیمه اول قرن بیستم بر اروپا تحمیل کرد. نباید از نظر دور داشت نیچه نیز بیشتر آفریده طرز فکر بازگشت به شمشیر به عنوان حَکَم میان تمدنها بود تا خالق آن: حق با پیروز است و یگانه فرهنگ غالبْ فرهنگ راستین هم هست. طبیعت و عقل این را مىگوید.
واژه هاى فرهنگ و خلق معمولا بى مشکلى خاص بین زبانها قابل ترجمه اند اما به متن آلمانى که مىرسد، مفاهیم Kultur (کولتور) و Volk (فولک) در زبانهاى دیگر معادل دقیق ندارند. جنگاور وحشى جوان موبور را در نظر بیاورید و این دو کلمه را بر پیشانى تابناک او الصاق کنید تا به شرافتى یگانه و حقانیتى نیچه اى برسید وراى سایر ملتهاى حقیر.
خواست آلمان در انتهاى قرن نوزدهم را مى شد چنین خلاصه کرد: پیروزى در جنگى خردکننده براى تسلط همیشگى بر قاره اروپا. «سه شرط براى تحقق آن رؤیا ضرورت داشت: برچیده شدن کشورهاى بى طرف پشت مرزهاى آلمان، پایان استیلاى انگلستان بر امور جهانى، و در هم شکستن غول روسى. ایجاد کنفدراسیونى از دول اروپایى مشابه آنچه بعدها سیستم تفویض قیمومیت از سوى جامعه ملل شد در نظر سیاسیون آلمان بود. برخى ممالکْ تحت هدایت آلمان خواهند بود؛ بعضى دیگر، از قبیل لهستان و گروه کشورهاى بالتیک، از روسیه منفک و همواره تحت حاکمیت آلمان خواهند ماند و ممکن است در رایشتاگ داراى نماینده باشند اما حق رأى نخواهند داشت. مطمئن نبودند بلژیک در چه دسته اى جا مى گیرد اما، درهرحال، آلمان سراسر آن کشور و سواحل فرانسه را زیر کنترل نظامى خواهد داشت، که به معنى تنزل فرانسه به کشورى خودمختار و درجه دوم بود. آلمان حوزه دیگر معادن آهن فرانسه را هم که در 1870 تصرف نکرد به دست خواهد آورد. مستعمرات فرانسه و بلژیک در آفریقا را هم خواهد گرفت (مراکش که احتمال داشت نیروى آلمان را بیش از حد هدر دهد مستثنی شد). ملتهاى مغلوب دستکم 10 میلیارد مارک غرامت مستقیم مىپردازند، علاوه بر مبالغ دیگر براى پرداخت حقوق و ایجاد مسکن براى سربازان از جنگ برگشته، پاداش براى ژنرالها و سیاستمداران، و جبران کل بدهى دولت آلمان، و به این ترتیب آلمانیها تا سالها مالیات نمىدهند.»
ذکر چندانى از مستعمرات بریتانیا، از جمله هند، به میان نمى آمد، که نشان از فکر امکان توافقى با انگلستان داشت تا نیروى دریایى پرهیبتش را وقف باربرى کند و دست از مزاحمت براى سروَرى آلمان بردارد. همین طور از ایالات متحده.
نتایج اجراى آن نقشه هاى دور و دراز قرار بود تا ابد پایدار بماند. پیروزى اگر به اندازه کافى خردکننده باشد و حریف مغلوب را یکسره از هستى ساقط کند ابدى است و مغلوب همیشه چنین خواهد ماند. اینکه پدیده ها تغییر ماهیت مى دهند، کمیت بر کیفیت اثر مى گذارد و آن را استحاله مى کند، حفظ امپراتورى گسترده اى از شرق مسکو تا غرب اقیانوس اطلس به مراتب دشوارتر از ایجاد آن است، و اروپا لحاف چهل تکه اى است که هیچ فاتحى نتوانست سر و تهش را به هم گره بزند، در جامعه آلمان مجال طرح شدن نداشت. حتى مارکس و همفکرانش، در ابتداى راه، بیشتر به مسائل عمده و کلى سرمایه دارى مى پرداختند تا به فرهنگ سیاسى اجتماعى آلمان.
جامعه سفیدپوست آمریکا در درجه اول ژرمن تبار و سپس ایرلندى تبار است و هر دو گروه، بخصوص دومى، در جنگهاى استقلال آن کشور دشمنان سرسخت سلطنت بریتانیا بودند. دولت که دخالت سیاسى و رقابت تجارى اروپا در قاره جدید را قویا منع مىکرد میل داشت در منازعات اروپا بیطرف بماند و از دور براى همه نقش بانکدار و فروشنده بازى کند. اما یقین داشت استیلاى آلمان بر اروپا یعنى «فضاى حیاتی» مورد نظر آن کشور تا غرب اقیانوس اطلس گسترش یابد. از جنگ داخلى پرتلفات آمریکا فقط پنجاه سال مىگذشت و مجاورت با آلمان نژادمحور به اختلافهاى قدیمى دامن مىزد. این بار یقینا لیبرالها شکست مىخوردند، جنوبیها پیروز مىشدند و کشور از هم مى پاشید. رئیسجمهور آمریکا تئودور روزولت یقین داشت پیروزى آلمان به معنى هرچه نظامى ترشدن ناگزیر جامعه آمریکا و پایان دموکراسى در آن کشور خواهد بود. با اخبار جنایات بىحساب و از پیش برنامه ریزى شده آلمانیها، گروگان گرفتن و قتل عام غیرنظامیان شامل زنان و کودکان و سالخوردگان بلژیک و سوزاندن کتابخانهها و کلیساهاى قدیمى آن کشور، افکار عمومى قانع شده بود که چنین جماعتى را نمىتوان «فولک» داراى «کولتور» دانست؛ فقط یک مشت وحشى جنگلى اند. وقتى انگلیسیها رمز تلگرام وزیر خارجه آلمان را کشف کردند که به دولت مکزیک در برابر اعلان جنگ به همسایه شمالى وعده خاک آمریکا مىداد، دولت آمریکا دودلى را کنار گذاشت و در سال 1917 همراه متفقین وارد جنگ شد. ارنست همینگوى رمان وداع با اسلحه را بر پایه تجربه رانندگى آمبولانس در ایتالیا پشت جبهه آن جنگ نوشت.
در آستانه جنگ جهانى اول، در اروپا تقریبا تمام ملل غیرژرمن از آلمانیها بیزار بودند و از آنها با صفات هون، وحشى و جنگلى یاد مى کردند. حتى اتریش که رایش سوم بعدها چند سالى آن را در کام کشید هیچگاه نمى خواست بخشى از آلمان باشد. بهترین وعدهاى که دیپلماتهاى آلمانى مى توانستند به ملل دیگر بدهند این بود که بعد از فتح تمام اروپا، از جمله کشور میزبان، برایشان «کولتور» متعالى ارمغان مى آورند. در اروپا به ارتش مهیب یک و نیم میلیون نفرى که مدام کوس جنگ مى زد با وحشت و انزجار نگاه مى کردند. در خود آلمان از دستگاه دیپلماسى کشور انتقاد مى شد که براى کشورشان دوستیابى نکرده است.
در حالى که کشف و اختراع، بهداشت و بهبود تغذیه، سبب دگرگونى مىشد، طرز فکر آدمها چندگانه و پراکنده بود. کسانى نه تنها مشتاق تغییر بودند بلکه ایمان داشتند تغییر در حال رخدادن است و دنیاى فردا (به نظر کسانى مانند اچ. جى. ولز، نویسنده انگلیسى، دنیاى سیاه فردا) شباهتى به دنیاى دیروز و امروز نخواهد داشت. جمعى یقین داشتند چه بخواهیم چه نخواهیم، معجزه علمْ کار خودش را مىکند و بشر را نجات مىدهد. در مقابل، سران هیاتهاى حاکمه نه تنها در برابر تغییر مقاومت مى کردند، بلکه اصل تغییر را نه مى فهمیدند و نه حتى حس مى کردند. وقتى هم مى فهمیدند کم و غلط و محدود و دل بخواهى مى فهمیدند.
در سال 1910 در بریتانیا نویسنده کتابى که به یازده زبان ترجمه شد و طرفداران بسیار یافت، باعنوان توهم بزرگ،10 ثابت مىکرد جنگ ممکن نیست زیرا وابستگى مالى و اقتصادى ملتها به یکدیگر به اندازهاى است که جنگ صرفه اقتصادى ندارد. پس هیچ ملتى چنان احمق نیست که جنگ را شروع کند. یکى از معتقدان به این کتاب، دوست و مشاور پادشاه بریتانیا و رئیس کمیته جنگ و مأمور بازسازى ارتش بود. و موضوعى کمتر فنى و بیشتر عادتى، افسران ارتش فرانسه از قدیم دوست داشتند دستکش سفید به دست کنند و شلوار قرمز بپوشند. وقتى در سال 1912 پیشنهاد شد با توجه به افزایش بُرد تفنگهاى جدید و نیاز سربازان به استتار، کت آبى و کلاه و شلوار قرمز سال 1830 را کنار بگذارند و لباس آبى خاکسترى براى صحرا یا خاکسترى سبز براى جنگل بپوشند، غریو و غوغا برخاست و بار دیگر احساس شد حیثیت قشون در خطر است. قهرمانان ارتش اعلام کردند پوشاندن رنگى گلآلود و بىشکوه بر تن سرباز فرانسوى در حکم تحقق آرزوهاى قلبى دشمنان ملت و فراماسونهاست. وزیر پیشین جنگ از جانب فرانسه فریاد زد: «حذف شلوار قرمز؟ هرگز! شلوار قرمز یعنى فرانسه!» جانشین او پس از پایان جنگ نوشت: «آن چسبیدن کورکورانه و ابلهانه به چشمگیرترین رنگْ عواقبى سخت در پى داشت.»
«منظره میدان جنگ پس از نبردْ باورنکردنى بود. هزارها کشته همچنان سر پا بودند و تل کشتهها که روى هم تلنبار شده بود مثل پشتبند دیوارْ آنها را در هوا نگه مى داشت. افسران فارغالتحصیل دانشکده سن سیر با کلاه گرد که پَرى سفید بالاى آن بود و دستکشهاى سفید به جنگ مى رفتند؛ مُردن با دستکش سفید را شیک مى دانستند.»
گویى میدان جنگ هم تالار ضیافتى است که لباس افسر جوان خوش سیما هر اندازه زیر نور چلچراغها چشمگیرتر باشد خانمهاى زیبا بیشتر به او توجه خواهند کرد.
تل کشتگان ایستاده را رگبار مسلسل درو کرده بود. فرماندهان ارتشها تجربه تیربار نداشتند و متعلق به عصر تفنگهایى بودند که فشنگها را باید با خشاب یا تک تک در آن گذاشت. پیشتر، ارتش فرانسه در برابر پذیرفتن توپهاى جدید با کالیبر بالاى 75 میلیمتر به همان اندازه سرسختى نشان مىداد که بعدها در برابر حذف شلوار قرمز. از توپ سنگین هم بیزار بودند، آن را براى برنامه تهاجمى فرانسه به قصد نابودى آلمان، که روى کاغذ آورده بودند و فکر مىکردند عملى است، دست و پاگیر مى دانستند و همانند مسلسل، جنگ افزارى دفاعى مى دیدند. رفتار فرمانده کل ارتش فرانسه که به پاشنه چکمه اش مهمیز نمىبست، به این دلیل ساده که همه جا با اتومبیل مى رفت، اسباب تأسف افسرانى بود که مى دیدند یکى دیگر از نمادهاى شکوه دیرین از دست مى رود.
قرنها پیش از آن، ینى چرى هاى عثمانى دست گرفتن تفنگ (البته در آن زمان سر پُر) را با اکراه پذیرفته بودند اما از به کاربردن توپ عار داشتند زیرا زدن حریف از راه دور و بدون دیدن او را خلاف آئین مروت مى دانستند. دویست سال طول کشید تا حساب کار دستشان آمد و آن گاه براى ایستادگى در برابر توپخانه هاى اروپایى بسیار دیر بود.
اروپاییان چنین درسهاى تلخى را از همان چند هفته اول ماه خونبار اوت و پس از کشتار بى حساب مسلسلها یاد گرفتند. گرچه مسلسل و سواره نظام شمشیر به دست در جنگ ارتش بریتانیا و هلندىتبارهاى آفریقاى جنوبى در سالهاى آخر قرن نوزدهم نبرد کرده بودند، درسهاى آن برخورد محدود در مستعمرات براى ایجاد اصلى عام در مدرسه هاى نظام کافى نبود و همه همچنان به سوارهنظام و شمشیر برهنه اعتقاد داشتند. جنگ 1905 ژاپن و روسیه تازگى در دوردست ها اتفاق افتاده بود اما ژنرالهاى پاریس و برلین و لندن که در نیمه قرن نوزدهم به دنیا آمده بودند به بدعتهاى احمقانه آسیاییها علاقه نداشتند. وقتى افسر ناظر انگلیسى از آن جنگ گزارش داد در برابر مسلسلهاى سنگر دشمن کارى از سواره نظام ساخته نیست، در وزارت جنگ کشورش به او خندیدند. و وقتى ناظرى آلمانی در همان جنگ به نتیجه اى مشابه درباره قدرت دفاعى مسلسلهاى کاشتهشده در سنگرها رسید، رئیس ستاد ارتش آلمان نظر داد: «چنین طرز جنگیدن احمقانه اى نوبر است!» پیش از حرکت نیروى اعزامى بریتانیا به فرانسه در اوت 1914، زرادخانه ارتش شمشیر افسرها را، طبق عادت دیرین، تیز کرد.
اما تا پایان ماه اوت ابتدا آلمانیها، بعد فرانسویها و انگلیسیها، و آخر سر روسها، فهمیده بودند سواره نظام از این پس فقط به درد گشت و دیده بانى مىخورد و براى پناه گرفتن در برابر رگبار مسلسل و شلیک پیاپى توپهاى سریع ته پُر باید سنگر کَند. پس از هزاران سال جنگ تن به تن، جنگاوران عصر جدید تازه دریافتند استفاده از بیل و کلنگ و درازکش کردن در سنگر مىتواند در پیروزى مؤثر باشد.
در جایى که تیربار را فقط پس از دروشدن دهها هزار نفر با کت آبى و کلاه و شلوار قرمز جدى بگیرند، تعجبى ندارد هواپیما را اصلا جدى نگیرند. وقتى پیشنهاد استفاده از هواپیما بهعنوان سلاحى تهاجمى و ایجاد نیروى هوایى دادند، ژنرال فردینان فوش، رئیس و استاد استراتژى مدرسه عالى جنگ، گفت: «اینها مال ورزش است. براى استفاده ارتش، هواپیما صفر است.» فوش که بعدها قهرمان جنگ شد چندین سال همین نظر را تکرار مىکرد تا سرانجام در 1914: «هنگهاى سوارهنظام نیزهداران، با زرههاى سینهپوش درخشان و یالهاى بلند و سیاه اسبْ آویزان از کلاهخودهایشان، ملتفت نبودند که مال این دُور و زمانه نیستند. پشت سرشان هواپیماها در چارچوب هاى تخته اى عظیم و سکوهاى چرخدار با توپهاى صحرایى بلند و باریک خاکسترى 75 میلیمترى که مایه افتخار فرانسه بود حرکت مىک رد.»
ژنرال سپیدموى فرانسوى را نمى توان ملامت کرد که آینده را نمىدید. حتى کسانى که عملا پیشگامان آینده بودند هواپیما را اسباب بازى مىدانستند. کلوین، ریاضیدان، فیزیکدان و رئیس انجمن علوم بریتانیا، در سال 1895 گفت «به پرواز در آمدن ماشینى سنگین تر از هوا ناممکن است.» و تامس ادیسون که نزدیک به پانصد اختراع به نامش ثبت شده است در همان سال گفت: «داستان ماشینهاى پرنده را باید پایان یافته تلقى کرد و به فکر کارهاى دیگر بود.»11 برخى نظامیان سرآمد بریتانیا حتى زمانى که کشورشان نخستین تانکها را در سال 1916 وارد جبهه مىکرد معتقد بودند صندوق آهنى ابزارى جدى براى جنگ نیست.
آنچه اتفاق مىافتاد تبدیل علم به کالاى صنعتى و نظامى بود و هر قدمى در این راه قدم بعدى را تسریع مىکرد. شتاب تحولات احساس سرگیجه مىداد. به آینده پرتاب مى شدند بىآنکه مجال وداع با گذشته بیابند. مسلسل، توپهاى دژکوب که حتى هیکل مهیب آنها مغلوبان را وحشت زده م ىکرد و گلوله شان در حکم موشک امروزى بود، سیم خاردار، تلفن و بىسیم، اتومبیلهایى با سرعت مدام فزاینده، خودرو زرهدار، تانک، زیردریایى و دیدهبان پرنده که بمب هم روى دشمن مىانداخت متحیرشان مى کرد. فرمانده ارتش فرانسه از تلفن بیزار بود و عادت داشت وانمود کند «نمى فهمم این دستگاه چطورى کار مىک ند.» مؤلف کتاب حاضر نظر مىدهد دلیل واقعى دست نزدنش به تلفن این بود که، مانند تمام صاحبان مقام، گوشه چشمى به تاریخ داشت و مى ترسید حرفهاى پشت تلفن روى کاغذ بیاید و روایت مکتوب از کنترل او خارج باشد.
حتى در رشته تخصصى خویش بهاى یادگرفتن را با زندگىشان مى پرداختند. در اوت 1914 تلفات از ژنرال گرفته به پائین شدید بود زیرا ژنرالها عملیات را نه از جاى صحیح خود در عقب میدان، بلکه پیشاپیش نفرات هدایت مى کردند. «در واقع، نقش سرجوخه ایفا مى کردند، نه سردار.»
معتقدان به رسوخ مقاومتناپذیر دستگاههاى جاسوسى همه چیز دان شاید این روایت را با تردید تلقى کنند: 11 اوت، سه روز مانده به عزیمت نیروى کمکى بریتانیا به فرانسه، فرمانده آن براى نخستین بار حقایقى جالب درباره ارتش آلمان فهمید. او و معاون عملیات ستادش از بخش اطلاعات ارتش دیدن کردند و رئیس آن شروع به توضیح دادن درباره طرز استفاده از نیروهاى ذخیره در ارتش آلمان کرد. ژنرال همراه فرمانده بعدا در یادداشت هایش نوشت: «پشت هم دستههاى کاغذ درباره لشکرهاى احتیاط و لشکرهاى فوق احتیاط در مى آورْد، مثل شعبدهبازى که از جیبش تُنگهاى پر از ماهى قرمز بیرون بیاورد. انگار عمدا این کار را مى کرد. آدم از رفتار این شخص خیلى عصبانى مىشد.» آدم حتى اگر از طرز کار دقیق افسر اطلاعات ارتش عصبانى نمىشد براى ایجاد تغییر اساسى در طرحهاى استراتژیک، و کهنه، دیر بود. رکن دوم ارتش فرانسه همین اطلاعات را چند ماه پیشتر به دست آورده بود اما براى فهماندن آنها به ستاد ارتش یا تغییردادن تصورش از ارتش آلمان دیر بود.
آلمان که در شیمى صنعتى هم پیش بود براى مقابله با یورش موج انسانى، گازهاى سمى به میدان آورد و به خصوص نام گازخردل بهعنوان قاتل ناپیدا وارد اخبار شد. تصویر سربازانى که هم خودشان و هم اسبى که سوار آنند ماسک ضدگاز بر چهره دارند به تصاویر تخیلى هجوم موجوداتى از کرات دیگر مى مانَد. گاز سمى دیرپاست و صدمات آن زجرکُش مىکند اما متخاصمان به رغم ابراز انزجار از همه سو، تولید کردند و به کار بردند و انبار کردند.
با ازیاد جمعیت و امکان حمل با قطار، ارتشهایى درست کرده بودند که ناپلئون و بیسمارک خوابش را هم نمىدیدند اما جنگ خیلى زود به تیراندازى نفرات از سنگرهایى انگار ابدى در جبهه غرب و یورش گهگاه امواج انسانى محدود شد. حاصل دهه ها فکر و طراحى براى ایجاد جناحهاى راست و چپ و میانه و نبرد تهاجمى و نبرد تا پاى جان و حمله برقآسا و غیره جز همان یک ماه اول عملا به کار نیامد.
سه سال بعد، با روى کارآمدن دولت بلشویک در روسیه و خروج آن کشور از جنگ امپریالیستها، ارتش آلمان نیروى جبهه شرق را به غرب برد، بن بست سنگرهاى جبهه غرب را شکست و بار دیگر دست به پیشروى به سوى پاریس زد. ورود نیروهاى آمریکایى کمک کرد آلمان در هم بشکند و تسلیم شود.
معمولا ترور ولیعهد اتریش در سارایوو را سبب درگرفتن جنگ جهانی اول مىدانند. تاریخ دانانى از آن ترور فقط به عنوان جرقه جنگ یاد مىکنند. مؤلف کتاب حاضر معتقد است بدون شلیک آن تیر هم یقینا جنگ در راه بود. نشان مى دهد حتى پیش از شروع قرن بیستم، اروپا به سوى جنگ مى رفت، از 1904 شروع به تهیه طرحهاى نظامى براى لشکرکشى کردند و ابتداى 1914 صحبت از جنگ در تابستان همان سال بود. آلمان خیال داشت در ماه اوت دست به حمله برق آسا بزند و سربازانش تا پائیز به خانه برگردند و از برکات فتح لذت ببرند. حریفان هم انتظار داشتند کار جنگ حتمى با آلمان در تابستان یکسره شود.
به جاى پرداختن به این ترور اتفاقى، مؤلف به رشد نیروى دریایى آلمان توجه مىکند و نشان مىدهد نهایتا کشتى جنگى هم مستقیما گرهى از کار آلمان در برابر ناوگان برتر بریتانیا نگشود. واقعه اى که به تفصیل شرح مى دهد گریختن دو کشتى جنگى آلمانى از رهگیرى رزمناوهاى انگلیسى در جنوب ایتالیا و رسیدن آنها به بندر استانبول است. دو رزمناو آلمانى سپس پرچم عثمانى برافراشتند و اعلام شد متعلق به آن کشورند. چند ماه بعد در توطئه اى براى قراردادن کل دولت عثمانى در برابر عمل انجامشده و کشاندنش به جنگ، خودسرانه به بنادر روسیه در دریاى سیاه حمله کردند.
آن جنگ بهعنوان اوج رقابت قدرتهاى بزرگ اجتناب ناپذیر مى نمود. اما طرز فکر آدمها رقابتى امپریالیستى را تبدیل به تنازعى چنان ویرانگر از نوع همه یا هیچ کرد که گویى از پس امروزشان فردایى نبود. به سبب قدرتى که ابزار به آدمها مىداد، در کمتر موردى ندانم کارى آدمها تا بدان حد بر واقعیات مادى اثر گذاشته، تصورات واهى را با منافع اقتصادى در هم آمیخته، و خرافات سیاسى را تبدیل به اصول مقدس تردید ناپذیر کرده است. در هیچ مورد دیگرى رهبران قدرتهاى بزرگ جهان تا این حد از علم و صنعت جامعه خویش- و رقیبان- عقب نبودهاند. زمانى صحبت از بیگانگى کارگر با محصول کار خویش بود. در شامگاه درگرفتن آن جنگ، آگاهى امپراتور بزرگترین قدرت نظامى- صنعتى اروپا از واقعیات نظامى و محصولات صنعتى کشور خویش، و جهان جدید، چندان بیش از سرباز ساده روستایى اش نبود. اسرار نظامى را مىدانست اما بدیهیات آشکار را نمىدید و نمىخواست ببیند.
نام ایران دو بار گذرا در این متن آمده است. اگر در خود اروپا در سالهاى پس از جنگ دوم درباره جنگ بزرگ به نسبت کم نوشته اند، در اینجا از حال و روز مملکت طى سالهاى جنگ جهانى اول (97-1293) حتى کمتر نوشته اند.
در نخستین سال جنگ، احمدمیرزا قاجار به سن رشد رسید و تاجگذارى کرد. در شهرهاى بزرگ انتخاباتى محدود براى تشکیل مجلس سوم برگزار شد اما به سرانجام نرسید. در هنگامه زدوخورد نیروهاى محلى و خانهاى طرفدار روسیه، بریتانیا و عثمانى آلمان، بیمارى واگیر و قحطى بیداد مىکرد. جماعتى از سیاسیون، وکلاى مجلس، روزنامهنگاران و روحانیون از تهران و شهرهاى دیگر به کرمانشاه رفتند، دولت موقت در تبعید تشکیل دادند و منتظر پیروزى آلمان ماندند. با شکست آلمان و قطع جیره و مواجب، مهاجران دستازپا درازتر به خانه برگشتند. درباره سفر مهاجرت که جاى لاف زنى و قلمفرسایى نداشت بسیار کم نوشته اند و حجم مطالب پیرامون آن با متون مربوط به مشروطیت و ملى شدن نفت قابل مقایسه نیست. در مجلس چهارم هم ترجیح دادند موضوع را پایان یافته تلقى کنند و کمتر حرفش را بزنند.
در آن زمان بریتانیا در میان ملل جهان دوستانى داشت اما تقریبا همه از آلمان بیزار بودند. در ایران و کلا در خاورمیانه برعکس بود، گرچه در این ناحیه معمولا فکرها واضح و احساسها خالص نیست. احساسات آلمان دوستانه، با وجود افکار ضدسامى آلمانیها، در دهههاى بعد در خاورمیانه بیش از پیش رشد کرد و حتى الهام بخش مرامها و حزبهاى سیاسى در میان عربها شد. تبلیغات آلمان مى کوشید افکار عمومى اعراب را متقاعد کند ضدیت با نژاد سامى متوجه پسر عموهاى یهودى شان است. در جنگ جهانى بعدى، نازیها مفتى اعظم فلسطین را آریایى شناختند. روسها را قرار بود اخراج کنند و در صحارى آسیا بریزند زیرا اروپا را جاى نژاد پست اسلاو، جز براى بردگى، نمى دانستند، اما فرد فلسطینى را نیمچه آریایى معرفى مى کردند زیرا چنین کارى مى توانست در اغفال خلایق مؤثر باشد.
جامعه ایران هم مانند بیشتر مسلمانان خاورمیانه شیفته هذیانهاى جهانگشایان آلمانى بود. مردم ایران خود را با آلمانیها خویشاوند مى دانستند، چشم به راه پیروزى نهایى آنها بودند و انتظار داشتند از این رهگذر به ایران و مردمش منزلتى که شایسته آنند، و معتقد بودند روس و انگلیس خبیث از آنها دریغ کرده اند، اعطا شود. توهم چنان شدید بود که در مدح امپراتور آلمان قصیده مى سرودند و براى او دعا مى کردند، شایعه مىپراکندند که آلمانیها اسلام آوردهاند و روى بازویشان لاالهالاالله نوشته اند، و اطمینان داشتند با پیروزى آلمان، ایران یکى از دو کانون تمدن جهان خواهد شد.
ایرانیهاى طرفدار آلمان انتظار داشتند آن کشور در اینجا دست به ایجاد جبهه سوم بزند و یکجا علیه بریتانیا و روسیه بجنگد. از کشف نفت در ایران چند سالى بیش نمى گذشت و این ماده هنوز اهمیت نیافته بود. ایران گرچه رسما اعلام بیطرفى کرد در واقع، محوطه اى بود کم ارزش و بایر براى درگیرى ایادى محلى آلمان عثمانى با نیروهاى روسى، تهدید منافع بریتانیا در هند و خرابکارى در کسب و کار انگلیسیها در جنوب ایران. گرچه متخاصمان در عربستان، عراق امروزى، فلسطین و شمال آفریقا هم درگیر نبرد بودند، دیپلماتهاى آلمانى براى ایرانیان مشتاق گسترش جنگ توضیح مى دادند تمام قواى امپراتور باید در جبهه غرب متمرکز باشد.12
چنین درخواست و چنان عذرى نشان مىدهد مردم ایران، با تصورى رمانتیک از جنگ، تا چه اندازه از اوضاع دنیا، ماهیت تنازع قدرتها و فجایع جبهه ها کم اطلاع بودند. در جایى که قدرت جنگاور آلمان سالها در باتلاق جبهه غرب به گل مىنشیند، ملتى که از کار جنگ هم، مانند سایر امور، سررشته ندارد و معتاد به دخالت منجى از خارجه است به امید گشایشى در کار فرو بسته خویش از ایجاد جبه هاى جدید در سرزمین فلاکت زدهاش استقبال مىکند.
در کنفرانس فاتحان جنگ براى تحمیل بدعاقبتترین پیمان بهاصطلاح صلح تاریخ بر حریف شکست خورده، ایرانیانى را که مى خواستند به عنوان نماینده دولت خویش در مجمع ورساى حضور یابند راه ندادند و گفتند پرشیا کشورى مستقل شناخته نمىشود. سفر مهاجرت، پولهاى آلمان و دولت در تبعید کرمانشاه را البته فراموش نکرده بودند. اما آن داستان دیگرى است.
جنگ جهانى اول فاجعه اى است در استفاده از فناورى قرن بیستم با طرز فکر و تاکتیکهاى قرن نوزدهم. ابزارْ مدرن بود، آدمها قدیمى بودند. این متن شرح یک ماه از 1200 ماه آن قرن است و روایت آنچه در ستادها و در جبهه ها گذشت: ژنرالهایى که درگرماگرم جنگ دست به گوشى تلفن نمى زدند تا بعدا سر فرصت کتبا و شخصا تعیین کنند تاریخ درباره شان چگونه قضاوت کند؛ استراتژیستهایى که نه تنها ایمان داشتند نظریه هاى دو قرن پیش درباره هنر جنگ همچنان، و تا ابد، معتبر است، بلکه حتى نبردهاى رم باستان را سرمشق مى دانستند.
در ایران رایج شده است که مدرنیته را اصیل و راستین، و مدرنیزاسیون را کاذب و دروغین بگیرند و چنین تصور کنند که طبیعى است افراد در برابر مدرنیزاسیون (یعنى تجدد تلقیحى و مصنوعى) موضع منفى بگیرند. جنگ جهانى اول نشان مى دهد حتى در جوامعى که گفته مى شود آفریننده مدرنیته اند رهبران، هیاتهاى حاکمه، سیاسیون و تقریبا کل جامعه بااکراه در پى واقعیتهاى پیشبینى نشده روان بودند.
آن جنگ هم قرار بود به تمام جنگها پایان دهد. اما تمام مسائلى که انتظار مى رفت با عملیات برق آساى توپخانه حل شود ماند براى جنگ بعدى، و رقابتهاى اقتصادى و کینه هاى قومى اروپاى ابتداى آن قرن فقط بیست سال پس از پایان جنگ اول بار دیگر شدیدتر از پیش بیرون زد. در این متن (کتاب)، میدان جنگ بوته آزمایشى است براى سنجش رفتار آدمها در موقعیتى تاریخى که همیشه آرزویش را داشته اند تا لیاقت خویش را نشان دهند. و اینکه خطا، حماقت، خلق و خو و تصادف صرف تا چه حد بر ترکیب واقعیت عینى و موقعیت تاریخى و اراده فرد اثر مىگذارد.
م. ق.
آبان 88
یادداشتها:
1- Nichs Neues im Westen؛ (ترجمه فارسى: سیروس تاجبخش، انتشارات جیبى، 135). ترجمه دقیقتر: در جبهه غرب اوضاع آرام است. عبارتى در گزارشهاى نظامى به نشانه آرامش نسبى اوضاع. در آخرین سطر کتاب، پس از کشتهشدن راوى، گزارش آن روز جبهه به ستاد ارتش آلمان همین یک جمله است.
2- دوشفنگ چارلى چاپلین در خندقهاى جنگ اول مىگذرد. از فیلم تأثیرگذار استنلى کوبریک در این زمینه، راههاى افتخار، در فرانسه برداشت ضدفرانسوى کردند و به آن بىاعتنایى شد. در دهه 1970 باز هم در آمریکا از کتاب در جبهه غرب خبرى نیست فیلمى تلویزیونى ساختند که توجه چندانى جلب نکرد.
3- از یادداشتهاى روزانه سروان ارتش بریتانیا آلکساندر استیوارت که در سال 1964 در هشتادوشش سالگى درگذشت. مطالب دفترچه او را در سال 2007 با عنوان تجربههاى یک افسر بسیار بىاهمیت روى سایت Grandfathersgreatwar.com گذاشتند. نقل از ماهنامههارپرز، مارس 2008.
4-در این یادداشت، نقلهایى که منبع آنها را ذکر نکردهایم از متن کتاب حاضر است.
5- آیزایا برلین، ریشههاى رمانتیسم، ترجمه عبدالله کوثرى نشر ماهى، 1385 ص 68.
6- همان، ص 69.
7- همان، ص 217.
8- واژه برده در زبانهاى اروپایى برگرفته از کلمه اسلاو است.
9- نوربرت الیاس آلمانى این نکته را با وضوح و سادگى مىشکافد:
Norbert Elias, The Germans (Trans. Polity Press&Blackwell, Oxford, 1996), p.116.
10- در سال 1936 عنوان فیلمى شد ضدجنگ از ژان رنوار، فیلمساز فرانسوى.
11- The Experts Speak, ed. Christopher Cerf and Victor Navasky (New York Pantheon Books, 1984)
در همین کتاب گفتههاى بسیارى نقل شده است از دانشمندان، صاحبنظران، فیلسوفان و نظامیان برجسته عصر خویش در رد امکان اختراع، تکامل یا ارزش کاربرد وسایلى که فقط چند سال بعد استفاده از آنها عادى شد.
12- نگارنده تصویرى از ایران آن روزگار به دست داده است. نگاه کنید به «ده سال در آشوب و اغما»:
http://mghaed.com/essays/comment&review/decade_of_chaos_and_coma.1.htm