مقدمۀ محمد قائد بر توپ های ماه اوت، اثر بابارا تاکمن


جنگ جهانى اول از پاره ‏اى جنبه ‏ها واقعه ‏اى یگانه در تاریخ جهان است. به قرن بیستم شکل داد و نتایجش همچنان بر دنیاى ما سایه افکنده است.

 

طولانى ترین نبرد. پیش‌تر جنگ‌هاى سى ‏ساله در همان منطقه اروپا درگرفته بود. جنگ جهانى بعدى دو سال بیشتر به درازا کشید و تلفات انسانى مستقیم آن سه تا پنج برابر جنگ پیشین بود.

 

گرچه ناظرانى پسوند «جهانى» و «اول» را در همان سال‌ها مطرح کردند، تا درگرفتن جنگ 45ـ1939، نبردهاى 18-1914 را «جنگ بزرگ» مى‏خواندند. به سه قاره کشید و ارتش‌هاى چهار قاره در آن جنگیدند. مرکز جهان همچنان اروپا بود، فاصله بین مسکو تا پاریس و لندن. اما با فروریختن حصارهاى دنیاى قدیم، بر تمام جهان اثر گذاشت و ایالات متحده را وارد صحنه سیاست و رقابت‌هاى جهانى کرد.

 

نقطه عطفى شد در ختم دنیاى قدیم (ختم هم در معنى پایان و هم با توجه به بار سوگوارانه رایج در فارسى). سال‌هاى پیش از شروع آن جنگ را غربیانى عصر «زیبا» مى‏خوانند: رفاه و شادى براى اقلیت دارا، و ادامه قناعت شیوه زندگى سنتى در میان کمتر برخوردارها. جنگ بزرگ به روابط طبقاتى رایج قرن نوزدهم پایان داد. دودمان‌هاى شاهى همراه با تلقى الهى از سلطنت، فئودالیسم و امتیازهاى اشرافى به تاریخ پیوستند. سیاست از تالارهاى قدرت به خیابان آمد و فکر انقلاب از آرمانى رؤیایى تبدیل به برنامه شد. اریک‌هابزبام، صاحب‏نظر انگلیسى، قرن بیستم را «قرن کوتاه» مى‏ خوانَد که به عقیده او با 1914 شروع شد و با 1989 و تخریب دیوار برلین پایان یافت.

 

نبردهاى جنگ بزرگ از نظر حماقت و بى‏معنایى هم یگانه بود. بخشى تعیین‏‌کننده از آن جنگ در جبهه شرق اتفاق افتاد که ابتدا نبرد آلمان و اتریش ‏ـ هُنگرى با روسیه بود و بعدا نبرد بریتانیا (و متحدان استرالیایى و نیوزیلندی) علیه امپراتورى عثمانى (مرد بیمار اروپا) هم به آن افزوده شد.

 

اما مشخصه کل آن جنگ، جبهه غرب است: نبرد یکتنه آلمان با فرانسه، بریتانیا (شامل هند و کانادا)، ایتالیا (از 1915) و آمریکا (از 1917). نام جبهه غرب مترادف شد با بیهودگى، تکرار اعمالى بى‏ ثمر، سال‌ها پوسیدن صدها هزار مرد جوان در گل و لجن بن‏ بستى که دولت‌ها قادر به خروج از آن نبودند.

 

پس از یک رشته نبرد پرتلفات و پرتحرک در اوت 1914، با مغلوبه‏ شدن جنگ، از پشت مرز سوییس تا بلژیک و فرانسه و تا ساحل کنار کانال مانش سنگرهایى به‏ هم ‏پیوسته به درازاى حدود 9600 کیلومتر در مقابل همدیگر کندند و شمارى عظیم سرباز در آنها استقرار یافتند ـــ به بیان دقیق‏تر، تبعید شدند، سکنى گزیدند، بیتوته کردند، گیر افتادند. سنگرها، یا خندق‌هاى طولانى، در جاهایى شکل نوعى محله و گذر مى‏ یافت و سربازها سقف و حتى اتاق‌هایى با در و پنجره معمولى مى‏ ساختند و جلو پنجره‏ ها گلدان مى‏ گذاشتند. واقعیتْ وحشتناک‏ تر از این حرف‌ها بود.

 

کف خندق‌ها که معمولا بیش از دو متر عمق داشت آب باران جمع مى‏شد و موش‌هاى درشت صحرایى در دیواره آنها تولید مثل مى‏کردند. انسان، ادرار، مدفوع، مگس، شپش، ساس، کنه، مهمات، تفنگ، فشنگ، زخمى، جنازه و موش کف خندق ولُو بود. در این راهروها از چند پله بالا مى‏رفتند، از پشت کیسه‏ هاى شن به خندق مقابل تیر مى‏انداختند، پس از آنکه توپخانه از جاى دیگر باران گلوله بر سر دشمن مى‏ باراند سربازها بیرون مى‏ ریختند، به خندق رو به ‏رو یورش مى ‏بردند، از ردیف سیم‌هاى خاردار مى‏گذشتند، در جنگ تن‏به‏تن با سرنیزه مى‏کشتند یا اسیر مى ‏گرفتند، بخشى از مواضع دشمن را تصرف مى‏ کردند، چند ساعت یا چند روز در آن مى ‏ماندند، با ضدحمله بیرون رانده مى‏ شدند، سر جاى اول برمى‏ گشتند، چند روز یا چند هفته بعد حرکت از نو. روزها، ماه‌ها، سال‌ها به همین ترتیب. در هر یک از این حمله و ضدحمله ‏ها و یورش‌ها هزارها و گاه ده‌ها هزار نفر کشته مى‏ شدند اما سه سال هر طرفى همان جا که بود ماند.

  

ادامه مطلب ...